یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند .
ازصفر شروع کردن جسارت وقدرت داری عزیزم؟
در آبهای عمیق دنبال یه دانه مروارید باشی ؟
شجاعتی برات مانده
که با من هنوزم از عشق حرف بزنی
بگو عزیز دلم
زندگی با ما می تونه بازی کنه!
حالتی مثل خسته ها داری
احساساتت می تونه خدشه دار شده باشه !؟
گاهی وقت ها برای اینکه دوباره شروع کنی باید ازاول پاکش کنی
زندگیت رو صفر کنی
گاهی وقت ها باید ازاول پاک کرد و دوست داشت
همه چیز رو فراموش کرد
مثل اینکه امروز ، آخرین روزه
دلم می خواد پُر پُر زندگی کنم
هرچی که سر راهم بیاد
سلام بدم و به راهم ادامه بدم
گاهی وقت ها باید ازاول پاک کنی و دوست داشته باشی
زندگی رو صفر کنی
گاهی وقت ها باید ازاول پاک کرد و دوست داشت
همه چیز رو فراموش کرد